اولين مسافرت عسل خانوم
روز پنج شنبه 24 شهريور من و مامان و بابا و مامان بزرگ و بابابزرگ و دايي و خاله رفتيم شمال اين اولين مسافرت من بود و من خيلي خوشحال بودم البته يه بار هم وقتي يه مرواريد کوچولو تو دل مامانم بودم با مامان و بابا رفته بوديم شمال و مامان برام توضيح ميداد که چقدر دريا و طبيعت خدا زيباست و اين بار خودم هم ميديدم و مامان اسم منو تو اين سفر گذاشته بود (( دختر دريايي من)) و من هم حسابي خوشحال بودم و اصلا خسته نشدم آخه همه نگران بودند که من تو راه کلافه نشم و من هم خداروشکر خوب بودم و اصلا اذيت نکردم و همش تو راه واسه خودم آواز ميخوندم و ب ب ب ب ب و م م م م م ميگفتم که کلي همه ذوق...
نویسنده :
مامان
8:50